آرشیو کامل از متن های بسیار زیبا رد وصف شهادت حضرت زهرا
تـا عـلــی ماهَـش بـه ســوی قبـــر بُرد
مـاه، رخ از شــرم، پـشـت ابـــــر بُرد
آرزوهــا را عـلــی در خــــاک کـــرد
خـاک هــم گـویی گــریبـان چاک کرد
زد صــدا: ای خــاک، جـانـانــم بگیــر
تــن نـمـانــده هیـچ از او، جـانـــم بگیر
با ما در ادامه مطلب همراه باشید....
نــاگــهـان بـر یــاری دســــت خــــــدا
دسـتــی آمـد، همچو دست مصـطـفــی
گـوهــرش را از صــدف، دریا گرفت
احـمــــد از دامـاد خـود، زهــرا گرفت
گـفـتـش ای تـاج ســر خیــل رُسُــــــــل
وی بَــر تـــو خُــرد، یکسر جزء و کل…
از مــن ایــن آزرده جـانـــت را بـگـیـر
بـازگــردانــدم، امـانــت را بـگیــــــــــر
بــار دیــگر، هـدیـه ی داور بـگـیــــــــر
کــوثـــرت از سـاقــــی کـوثــــــــر بگیر
مــی کِـشــد خجلــت عـلــی از محضـرت
یــاس دادی، می دهد نیلوفــرت
“علی انسانی”
.
.
یک گل نصیبم از دو لب غنچه فام کن
یا پاسخ سلام بگو یا سلام کن
ای آفتاب خانه حیدر مکن غروب
این سایه را تو بر سرمن مستدام کن
پیوسته نبض من به دو پلک توبسته است
بر من تمام من نگهی را تمام کن
تا آیدم صدای خدای علی به گوش
یک بار با صدای گرفته صدام کن
از سرو قدشکسته نخواهدکسی خرام
ای قامتت قیامت من کم قیام کن
در های خلد بر رخ من باز می کنی
از مهر همره دو لبت یک کلام کن
این کعبه بازویش حجرالاسودعلیست
زینب بیا و با حجرم استلام کن
“علی انسانی”
.
.
نیمه شب تابوت را برداشتند
بار غم بر شانهها بگذاشتند
هفت تن، دنبال یک پیکر، روان
وز پی آن هفت تن، هفت آسمان
این طرف، خیل رُسُل دنبال او
آن طرف احمد به استقبال او
ظاهراً تشییع یک پیکر ولی
باطناً تشییع زهرا و علی
امشب ای مَه، مهر ورزو، خوش بتاب
تا ببیند پیش پایش آفتاب
دو عزیز فاطمه همراهشان
مشعل سوزانشان از آهشان
ابرها گریند بر حال علی
میرود در خاک آمال علی
چشم، نور از دست داده، پا، رمق
اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق
دل، همه فریاد و لب، خاموش داشت
مُردهای تابوت، روی دوش داشت
آه، سرد و بغض، پنهان در گلوی
بود با آن عدّه، گرم گفت و گوی
آه آه ای همرهان، آهستهتر
میبرید اسرار را، سر بستهتر
این تنِ آزرده باشد جان من
جان فدایش، او شده قربان من
همرهان، این لیلهی قدر من است
من هلال از داغ و این بدر من است
اشک من زین گل، شده گلفامتر
هستیام را میبرید، آرامتر
وسعت اشکم به چشم ابر نیست
چارهای غیر از نماز صبر نیست
چشم من از چرخ، پُر کوکبترست
بعد از امشب روزم از شب، شبترست
زین گل من باغ رضوان نفحه داشت
مصحف من بود و هجده صفحه داشت
مرهمی خرج دل چاکم کنید
همرهان، همراه او خاکم کنید
.
.
غسل آیینه:
بُرد در شب تا نبیند بینقاب
ماه نورانی تر از خود، آفتاب
بُرد در شب پیکری همرنگ شب
بعد از آن شب، نام شب شد ننگ شب
شسته دست از جان، تن جانانه شست
شمع شد، خاکستر پروانه شست
روشنانش را فلک خاموش کرد
ابرها را پنبههای گوش کرد
تا نبیند چشم گردون، پیکرش
نشنود تا ضجّههای همسرش
هم مدینه سینهای بیغم نداشت
هم دلی بیاشک و خون، عالم نداشت
نیست در کس طاقت بشنیدنش
با علی یا رب چه شد؟ با دیدنش
درد آن جان جهان، از تن شنید
راز غسل از زیر پیراهن شنید
جان هستی گشته بود از تن جدای
نیستی میخواست، هستی از خدای
دست دست حق چو بر بازو رسید
آنچنان خم شد که تا زانو رسید
دست و بازو گفتگوها داشتند
بهر هم، باز آرزوها داشتند
دست، از بازوی بشکسته خجل
بازو از دستی که شد بسته خجل
با زبان زخم، بازو، راز گفت
دست حق، شد گوش و آن نجوا شنفت
سینه و بازو و پهلو از درون
هر سه بر هم گریه میکردند خون
گفت بازو، من که رفتم خونفشان
تو، یدالله، فوق ایدیهم، بمان
راز هستی در کفن پیچیده شد
لالهای با یاسمن پوشیده شد
.
.
نماز و رکوع:
چه میشد؟ گر مرا با غربت خود آشنا میکرد
چه میشد سفرهاش گر، گل برای غنچه وا میکرد
چرا میکرد دور از چار طفلش بستر خود را
گل از چه خویش را از غنچههای خود جدا میکرد
اگر از گریهاش همسایگان را شکوه بر لب بود
دل شبها نمیزد پلک و آنان را دعا میکرد
به چشم خویشتن دیدم که بشکستند بازویش
ولی مادر مگر دامان حیدر را رها میکرد
هم از سینه هم از بازوش خون میرفت در آن روز
ولیکن میدوید و باز بابم را صدا میکرد
نماز عشق نیّت کرد ما بین در و دیوار
ولی زان پس رکوع خود میان کوچهها میکرد
مرا میبرد و دست او به روی شانهی من بود
قد دختر، کنار مادرش کار عصا میکرد
.
.
رهبر مظلوم:
نه چون پروانه ام کز سوز غم بال و پرم سوزد
من آن شمعم که از شب تا سحر پا تا سرم سوزد
همان بهتر نگردد هیچ کس نزدیک این بستر
که دانم هر کسى آید کنار بسترم، سوزد
گذارد دست خود بر سینه سوزان من زینب
ولى من بیم آن دارم که دست دخترم سوزد
مگیر اى رهبر مظلوم! زانو در بغل دیگر
که این دیدار طاقت سوز، جان و پیکرم سوزد
نه تنها چشم عین اللَّه، سراپاى على گرید
چو از من مى کند پنهان، به نوع دیگرم سوزد
چنان چیدند امّت نارسیده میوه دل را
که هرگه مى کنم یادش، ز غم برگ و برم سوزد
.
.
اى قرار جان ز داغت بى قرارى مى کنم
رفتى و من تا که هستم سوگوارى مى کنم
گر نباشد بیم طعن دشمنان یا فاطمه
روز و شب در پیش قبرت آه و زارى مى کنم
گر بخشکد اشک من یا قرة العین رسول
در عزایت خون دل از دیده جارى مى کنم
بر خزان عمرت اى ریحانه باغ نبى
گریه پیوسته چون ابر بهارى مى کنم
هر چه مى خواهم نگریم پیش طفلانت ولى
از غم دل گریه بى اختیارى مى کنم
خود نهال آرزویم را به گل کردم دریغ
از سرشک دیده آنرا آبیارى مى کنم
روزها در خانه طفلان را تسلى مى دهم
شب کنار قبر تو شب زنده دارى مى کنم
من که خود مشکل گشایم از غم هجران تو
مشکلى افتاده در کارم که زارى مى کنم
جان من در خاک رفت و زنده ام من اى عجب
صبر من از دست رفت و بردبارى مى کنم
.
.
خدایا فاطمه رفته ز دستم
ز داغ ماتمش از پا نشستم
به دست بى رمق با اشک دیده
دو چشم نیمه بازش را ببستم
دا داند دلم چون گریه مى کرد
به حالم دشت هامون گریه مى کرد
ندیدم دست بر پهلو نهان کرد
ولى دیدم کفن خون گریه مى کرد
یا فاطمه روز حشر ستارى کن
دلسوختگان را زکرم یارى کن
ما با همه گفتیم که با زهرائیم
لیکن تو بیا و آبرو دارى کن
خونمون این طرفه کجا میرى بیابیا
چیزى تا خونه نمونده جون بابا راه بیا
دیگه داریم مىرسیم این همه رو خاکا نشین
بذا تا گوشواره تو بردارم از روى زمین
فلک دیدى چه خاکى بر سرم کرد
به طفلى رخت ماتم در برم کرد
الهى بشکند دست مغیره
میان کوچه ها بى مادرم کرد
خدایا مادرم کى خیزد از بستر دوباره
نمی گوید چرا با من سخن جز با اشاره
نمىدانم چرا از من نهان سازد رخش را
دلم را کرده مادر با سکوتش پاره پاره
نگویم در میان خون چرا افتاده مادر
خودم دیدم میان شعله ها افتاده مادر
خودم دیدم به یک سو گردن بابا رسن بود
به یکسویى به زیر دست و پا افتاده مادر
الا اى شکوفه من چه زود پژمردى
ز باغ خانه ام آخر بهار را بردى
تمام عمر بسوزم به یاد آن روزى
که پیش چشم ترم تازیانه مى خوردى
الا اى چاه یارم را گرفتند
گلم، عشقم، بهارم را گرفتند
میان کوچه ها با ضرب سیلى
همه دارو ندارم را گرفتند
به میخ در نوشتم روى دیوار
چو گفتند از ولایت دست بردار
خدایا تا ظهور دولت یار
خودت خط ولایت را نگهدار
گلاب چشم هایش رود رود است
به چشمش آسمانها غرق دود است
شکسته قامت مولا از آن رو
که رنگ چهره زهرا کبود است
آنچنان ضرب لگد از نفس انداخت مرا
که هم آغوش غم داغ پسر ساخت مرا
زن همسایه ی دیوار به دیوار امروز
به عیادت بر من آمد و نشاخت مرا
آن فرقه اى که تیشه به نخل فدک زدند
بر زخم قلب ختم رسولان نمک زدند
مهدى بیا ز قاتل زهرا سوال کن
زهرا چه کرده بود که او را کتک زدند
.
.
آئینه حسن حق ز سر تا پا توئى
گفت ولى خدا، ام ابیها تویى
اختر برج حیا زهره ى زهرا تویى
طاهره و عالمه، بتول عذرا تویى
بضعه ى خیر الورى، فاطمه یا فاطمه
در آسمان عفاف ماه بلند اخترى
بانوى عظماى دین، حبیبه ى داورى
ملیکه ى ملک حق، شفیعه ى محشرى
به یازده رهبر دین خدا مادرى
حقیقت هل اتى فضیلت کوثرى
شکوفه ی طاوها فاطمه یا فاطمه
اى به سپهر وجود نیّر تابان جود
عالمه اى جز تو نیست به راز غیب و شهود
خلقت هستى بود تو را طفیل وجود
ملک به خاک درت نهاده سر بر سجود
از همه کائنات بر تو سلام و درود
در همه صبح و مسا، فاطمه یا فاطمه
تاج سر بوالبشر، خاک سر کوى تو
مشام خیر البشر معطر از بوى تو
دیده ى لا هویتان در همه دم سوى تو
جمله سماواتیان گشته ثناگوى تو
چشم و دل مرتضى منور از روى تو
فروغ شمس الضحى فاطمه یا فاطمه
خادمه ی درگهت به رتبه چون مریم است
مرتبه فضه ات نه خود ز سارا کم است
زنده ز انفاس تو بسى مسیحا دم است
گداى کوى تو نه به فکر بیش و کم است
غرق نشاط است و فارغ ز غم عالم است
اى همه هستى ما فاطمه یا فاطمه
رفتی و تنی سوخته از تب بردی
آرام مرا به جان زینب بردی
با آمدنت به خانه ام فاطمه جان
نه سال صفا دادی و یک شب بردی
دریغا رخت غم شد در بر من
شده خاک مصیبت بر سر من
الهی بشکند دستی که از کین
زده سیلی به روی مادر من
.
.
خزان شد است بهار جوانیت مادر
شوم فدای رخ ارغوانیت مادر
چو شمع آب شود قلب دخترت زینب
نظر کند چو به قد کمانیت مادر
ستاره ها همه دیدند در دل شب ها
سرشک دیده اختر فشانیت مادر
ندیده دیده دور سپهر یکدم هم
نشاط زندگی و کامرانیت مادر
غمی بزرگ بود در دلم که چرخ
….. به عمر کوته تو شادمانیت مادر
به جان محسن در خون طپیده ات هرگز
ز خاطرم نرود مهربانیت مادر
کجا ز خاطر شهر مدینه خواهد رفت
رخ کبود و غم جاودانیت مادر
کسی که مهر تو در لوح سینه اش باشد
همیشه لعن کند خصم جانیت مادر
.
.
اکنون مرا ز مهر تو دریاب یا علی
ز آن دم که سوخت سینه، ز مسمار آتشین
چون شمع، قطره قطره شدم آب یا علی
دیگر کسی به خانه ما سر نمی زند
ممنونم از محبت احباب یا علی
از آن زمان، که چشم تو پر آب دیده ام
از یاد برده چشم مرا خواب یا علی
تا قامت خمیده من ، دیده در نماز
از غم، خمیده قامت محراب یا علی
رخ می کنم نهان ، ز تو ای آفتاب عشق
چون خون گرفته عارض مهتاب یا علی
بازوی من، به جرم دفاعی که از تو کرد
گشته سیه ز تیغ سیه تاب یا علی
ای ابر غم، به سینه مجروح من ببار
اشک تو هست مرهم نایاب یا علی
ای بحر غم، کنار تو پهلو گرفته ام
عشقت مرا فکنده به گرداب یا علی
چرخ زمانه، با من دل خون چها نکرد
این سنگ آسیای توان ساب یا علی
.
.
بیمارت ای علی جان جز نیمه جان ندارد
میلی به زنده ماندن در این جهان ندارد
غم چون نسیم پائیز برگ و بر مرا ریخت
این لاله بهاران غیر از خزان ندارد
بگذار تا بمیرد ، زین باغ پر بگیرد
مرغی که حق ماندن در آشیان ندارد
خواهم که اشک غربت از چهره ات بگیرم
شرمنده ام که دیگر دستم توان ندارد
بگذار کس نداند در پشت در چه بگذشت
من لب نمی گشایم محسن زبان ندارد
هرکس سراغم آمد با او بگو که زهرا
قدرش عیان نگردید قبرش نشان ندارد
شهری که در امانند حتی یهود در آن
در بین خانه خود زهرا امان ندارد
ای ناله ها بر آئید ای لاله ها بریزید
گلزار وحی دیگر سر روان ندارد
روز جزا مسلم گیریم دست (میثم)
زیرا پناه غیر از ما خاندان ندارد
استاد حاج غلامرضا سازگار( میثم)
.
.
ندارد ابر، چشمان گهر باری که من دارم
ندارد کوه بر دوش، این چنین باری که من دارم نمانده هیچ ماهی این چنین، در هاله اندوه
ندارد آسمان، اینک شب تاری که من دارم
غم مرگ پدر، بیداد دشمن، غربت مولا
کمی از آن همه اندوه بسیاری که من دارم
بهشت مصطفی بودم ندارد هیچ گل اینک
بدین سان آشیان، در سایه ی خاری که من دارم
کنارم آمده قاتل، فزون تر کرده اندوهم
شگفتا وعده مرگ است دیداری که من دارم
مدینه، در غروب تلخ، خورشیدی که تو داری
کبود ابرهای کینه، رخساری که من دارم
ربوده خواب، از چشم تمام عافیت جویان
در این شب های غربت، ناله زاری که من دارم
پس از این ای مدینه، تا ابد آرام خواهی خفت
به خاموشی گراید چشم بیداری که من دارم
برایت می سرایم نیمه شب، اندوه مولا را
تماشایی است موج اشک سر شاری که من دارم