اس ام اس عاشقانه و غمگین دی ماه 91
روزگار نبودنت را برایم دیکته میکند و نمره ی من باز میشود صفر! هنوز نبودنت را یاد نگرفته ام …
.
.
گاه این نازک دلم یاد رویت میکند … گاه با دیدار گل یاد بویت میکند … گاه با دل واپسی در کناره پنجره … از هزاران قاصدک پرس و جویت میکند
.
.
خدایا دوستی دارم که بسیار دوستش میدارم ، و اکنون در سفر زیارتی خانه توست. خدایا ؛ او را در این سفر معنوی محافظت فرما ، و توفیق درک خانه خود و زیارت قبر نبی خود و زیارت قبور ائمه بقیه را با معرفت کامل نصیبش فرما. آمین یا رب العالمین
.
.
اگر نهایت دوست داشتن در یک قطره باران است ، من دریا را تقدیم تو میکنم
.
.
بر روی لطیف ترین گل سرخ ، برای بهترین عزیز دنیا مینویسم : بیادتم
.
.
آسمان هر کس به اندازه معرفت اوست ، بی شک آسمان تو انتها ندارد
.
.
همه چی بنام عشقه … دل ما غلام عشقه … هر کسی اینو میخونه … خودشم سالار عشقه
.
.
دستهایم مال تو ! بودنت را به من قرض میدهی ؟
.
.
پا برهنه و بی سروصدا اومدم تو گوشیت، بهت بگم دلم هواتو کرده !
.
.
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست … راه هزار چاره گر از چارسو ببست … تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان … بگشود نافه و در آرزو ببست
.
.
وقتی به آسمان نگاه میکنم خوشحالم ، چون با کمی فاصله باز هم زیر یک سقفیم
.
.
به سلامتی اون پسری که وقتی تو خیابون نگاهش به یه دختر ناز و خوشکل میفته ، باز سرشو میندازه پایین و زیر لب میگه : اگه آخرشم باشی ، انگشت کوچیکه عشقم نیستی !
.
.
بی بهانه تو را مرور میکنم ، تا خاموشیم نشان فراموشیم نباشد ….
.
.
با اینکه ازم دوری اما هر وقت دستمو رو قلبم میزارم میبینم که سرجاتی
.
.
این روزها هوای مرا نداری خفه نمیشوی؟ بی هوای من!
.
.
نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند ، میگویند حساسیت فصلی است ، آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم …
.
.
بازهم شب شد و من هنوز بی عشق تو از تمام رویاها دلگیرم ، امشب انتظار یک شب بخیر تا صبح بیدار خواهم ماند اما ، تو چشمهای زیبایت را به رویاها بسپار
.
.
کاش اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه حالت چطوره ؟ و تو جواب میدی خوبم! ، کسی باشه که محکم بغلت کنه و آروم تو گوشت بگه : میدونم که خوب نیستی ….
.
.
روی آن شیشه تبدار تو را “ها” کردم … اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم … حرف با برف زدم سوز زمستانی را … با بخار نفسم وصل به گرما کردم … شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شد … شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم … عرق سردی به پیشانی آن شیشه نشست … تا به امید ورود تو دهان وا کردم … در هوای نفسم گم شده بودی ای عشق … با سرانگشت تو را گشتم و پیدا کردم … با سرانگشت کشیدم به دلش عکس تو را … عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم … و به عشق تو فرایند تنفس را هم … جذب اکسیژن چشمان تو معنا کردم … باز با بازدمی اسم تو بر شیشه نشست … من دمم را به امید تو مسیحا کردم … پنجره دفترم امروز شد و شیشه غزل … و من امروز بر این شیشه تو را “ها” کردم … آنقدر آه کشیدم که تو این شعر شدی … جای هر واژه ، نفس پشت نفس جا کردم
.
.
به شیشه گفتم دوستت دارم ، شکست ، به گل گفتم دوستت دارم ، پژمرد ، به دریا گفتم دوستت دارم ، خشکید ، حالا به تو میخوام بگم دوستت دارم ، مواظب خودت باش!
.
.
میگی گل دوست داری ولی میچینیش ، میگی بارون دوست داری ولی با چتر میری زیرش ، میگی پرنده را دوست داری ولی تو قفس میندازیش ، چجوری نترسم وقتی میگی دوستم داری؟
.
.
گرچه پاییز نشد همدم و همسایه من ، به که گویم که تو باران زمستان منی
.
.
باز در کلبه ی عشق ، عکس تو مرا ابری کرد … عکس تو خنده بر لب داشت ولی ، اشک مرا جاری کرد
.
.
گفت رها کن رفیق تا به تو دنیا بدهم ، گفتم که یک موی رفیق به کل دنیا ندهم ، گفت در عوض او تو دنیا داری ، گفتم که با عشق رفیق است که دنیا دارم …
.
.
ستاره ۵ تا انتها داره ، مربع ۴ تا انتها داره ، مثلث ۳ تا انتها داره ، پاره خط ۲ تا انتها داره ، امیدوارم دوستی منو تو مثل دایره بی انتها باشه !
.
.
بگذار خیال کنم دوستم داری ، و به این خیال شبها تا سپیدی روز با ستاره ها باشم
.
.
دفتری بود که گاهی من و تو … می نوشتیم در آن از غم و شادی و رویاهامان ، از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم ، من نوشتم از تو : که اگر با تو قرارم باشد ، تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد ، که اگر دل به دلم پسپاری ، و اگر همسفر من گردی ، من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال ، تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا ! ، تو نوشتی از من : من که تنها بودم با تو شاعر گشتم ، با تو گریه کردم ، با تو خندیدم و رفتم تاعشق، نازنینم ای یار ، من نوشتم هر بار با تو خوشبخترین انسانم … ولی افسوس ، مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من !
.
.
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد … که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد … لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم … هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد … با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر … هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد … هرکسی در دل من جای خودش را دارد … جانشین تو در این سینه خداوند نشد … خواستند از تو بگویند شبی شاعرها … عاقبت با قلم شرم نوشتند : نشد!