loading...
اس ام اس
آخرین ارسال های انجمن
امیر بازدید : 489 چهارشنبه 08 آذر 1391 نظرات (0)

اس ام اس های احساسی درباره جدایی آذر91

متن های احساسی درباره جدایی

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
“بادا” مباد گشت و “مبادا” به باد رفت
“آیا” ز یاد رفت و “چرا” در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا … در گلو شکست

.

.

.


تو که میدانستی با چه اشتیاقی…خودم را قسمت میکنم
پس چرا …زودتر از تکه تکه شدنم…جوابم نکردی…برای
خداحافظی …خیلی دیر بود…خیلی دیر !

.

.

.


حالا که رفتنی شده ای طبق گفته ات، باشد،

قبول…لااقل این نکته را بدان:
آهن قراضه ای که چنان گرم گرم گرم
در سینه می تپید،
دلم بود…
نا مهربان.. خداحافظ…

.

.

.


خدا حافظ بروعشقم برو که وقت پروازه
برو که دیدن اشکات منو به گریه میندازه
نگاه کن آخر راهم نگاه کن آخر جادست
نمیشه بعد تو بوسید نمیشه بعد تو دل بست
منو تنها بذار اینجا تو این روزای بی لبخند
که باید بی تو پرپرشه که باید از نگات دل کند
حلالم کن اگه میری اگه دوری اگه دورم
اگه با گریه میخندم حلالم کن که مجبورم
نگو عادت کنم بی تو که میدونی نمیتونم
که میدونی نفسهامو به دیدار تو مدیونم
فدای عطر آغوشت برو که وقت پروازه
برو که بدرقه داره منو به گریه میندازه
برو عشقم خداحافظ برو تو گریه حلالم کن
خداحافظ برو اما عزیز من حلالم کن

.

.

.


کبوترهای سبز جنگلی در دوردست از من
سرود سبز می خواهند
من آهنگ سفر دارم
من و غربت
من و دوری
خدا حافظ گل سوری!
سر سردره های بهمن و سیلاب دارد دل
بساط تنگ این خاموشی
این باغ خیالی
ساز رویای مرا بی رنگ می سازد
بیابان در نظر دارم
دریغا، درد!
مجبوری!
خدا حافظ گل سوری!
هیولای، گلیم بددعایی های ما بر دوش
چراغ آخر این کوچه را
در چشم های اضطراب آلودۀ من سنگ می سازد
هوای تازه تر دارم
از این شوراب، از این شوری
خدا حافظ گل سوری!
نشستن
استخوان مادری را آتش افکندن
به این معنی، که گندمزار خود را
بستر بوس و کنار هرزه برگان ساختن
از هر که آید
از سرافرازان نمی آید
فلاخن در کمر دارم
برای نه
به سرزوری!
خدا حافظ گل سوری!
ز حول خاربست رخنه و دیوار، نه!
از بی بهاری های پایان ناپذیر سنگلاخ
آتش به دامانم
بغل واکردنی رهتوشۀ خود را
جگر زیر جگر دارم
ز جنس داغ،
ناسوری!
خدا حافظ گل سوری!
جنون ناتمامی در رگانم رخش می راند
سیاهی سخت عاصی، در من آشوب آرزو دارد
نمی گنجد در این ویرانه نعلی از سوارانم
تما شا کن چه بی بالانه می رانم!
قیامت بال و پر دارم
به گاه وصل،
منظوری
حدا حافظ گل سوری!
نشد
بسیار فال بازگشت عشق را از سعد و نحس ماه بگرفتم
مبادا انتظارش در دل آساهای من باشد
مبادا اشتران بادی اش را، زخمه های من
بدین سو راه بنماید
کسی شاید در آن جا
عشق را، با غسل تعمید از تغزل های من، اقبال آراید
من و یک بار دیدار بلند آوازگان ارتفاعات کبود و سرد
تماشای اگر هم می نیفتد
دست و دامانی هنر دارم
نه چوکاتی، نه دستوری!
خدا حافظ گل سوری!

.

.

.


خداحافظ پنجره ی من
که تنها تو به حرف های دل خسته ام گوش می دهی
خداحافظ ستاره ای که هرگز نورت را ندیدم
وخداحافظ ای اشک های بی گناه
من رفتم می روم جایز نیست
می روم تا پیدا کنم ان حقیقتی را که مرا باز می گرداند …شاید!
شاید تو ندانی دستی را که در دستم بود …هرگز باور نکردم
و صدایش را
غبار جاده ها را چه کسی انکار کرد
و ندانسته گفت و ندانسته خندید و ندانسته رفت
که هنوز زیر سنگینی نگاه هوس امیزش بیدار شده و به خواب می روم
و چه کسی گفت که مرگ را دوست ندارد
در حالی که مرده بود
و چه کسی اشکهای جا مانده از زمان مرا به جدایی هدیه کرد
هنوزمی توان گفت که گنگ است صدای نفسهایش
هنوزمی توان فکر کرد که امیدی هست… امیدی هست… امیدی هست
هیچ پژواکی نیست صدای قدم هایم را
به سکوت ویرانی من گوش کن
دریا ارام است…
و خبری نیست از امواج طولانی بی فکر
همه خوابیده اند
ای کاش شب بود
انگاه بیداریشان را باور نمی کردم
و قایقی را که می اید و دل می برد
و می گذرد بدون تأمل
که چرا هیچ قایق دیگری در دریا نیست
که چقدر تنها شده است
چرا بغضم را فرو دهم؟ چرا؟
بخاطر سنگ های اسمانی
یا تابلوی نقاشی گرانقیمت در موزه ی فرانسه
یا بخاطر سهراب و اشعارش
بخاطر هیچ کدام زندگی نمی کنم
بخاطر هیچ کدام هم نمی میرم
بغض من می خواهد ازاد باشد
و دوست دارد سایبان چشمانی باشد که هیچ گاه درکش نکردند
که هیچ گاه دوستش نداشتند
چقدر هوا سرد است
من می ترسم
می ترسم از ابلیسی که می گوید فرشته است
و از فردا و فردا ها
می ترسم…می ترسم…
کدامین قلب را باور کرده ای که حالا تو را باور کنند؟
شبهای من همیشه بی ستاره است…
اسمانت پر ستاره باد!
نباید اشک بریزم…!
نباید بغض کنم…!
و نباید لبخند بزنم…!
شمعی در باد را چه سود
شمعی در باد را چه سود….
شیوا را رها کنید
از زنجیر هایتان
از قفس هایتان
چاره ای نیست ای دوست
باید درخت بمانی!
باید درخت بمانی

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2721
  • کل نظرات : 473
  • افراد آنلاین : 9
  • تعداد اعضا : 2762
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 162
  • بازدید امروز : 138
  • باردید دیروز : 1,358
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 138
  • بازدید ماه : 20,231
  • بازدید سال : 180,555
  • بازدید کلی : 11,892,450
  • test